عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
بازدید : 630
نویسنده : شیخ پاسکال

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می کند
باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو، من با بهار می رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپ رکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.


(دکتر علی شریعتی)

همواره

روحی مهاجر باش به سوی مبدا!

به سوی آنجا که بتوانی انسان تر باشی

و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری!

این رسالت دائمی توست.

(دکتر علی شریعتی)

سفسطه ای که گمراهم کرد سفسطه اغلب مردم است، مردمی که هنگامی که دیگر برای به کار بردن قدرت بسیار دیر شده است ،از نداشتن آن شکوه دارند. پرهیزکاری تنها بر اثر خطا کار بودن خود ما به نظرمان دشوار می آید.اگر بر آن بودیم که همواره عاقلانه و سنجیده رفتار کنیم ، به ندرت نیازی به پرهیزکاری داشتیم. اما تمایلاتی که چیره شدن بر آنها آسان است ما را بدون مقاومت به دنبال خود می کشاند. تسلیم وسوسه های ساده ای می شویم که خطرش را کوچک می شماریم. رفته رفته در دام موقعیت های مخاطره آمیزی می افتیم که می توانستیم خود را به آسانی از آنها در امان نگه داریم اما دیگر جز با تلاش و کوشش دلیرانه ای که به وحشتمان می اندازد،نمی توانیم خود را بیرون بکشیم ، و سرانجام در پرتگاه سقوط می کنیم. در حالی که شکوه کنان به درگاه خداوند می گوییم: “برای چه مرا اینقدر ناتوان آفریده ای؟ “اما پاسخ او را بی آنکه بخواهیم، از وجدانمان میشنویم:” اگر این قدر ناتوانت آفریده ام برای این اس که نتوانی از مهلکه بیرون بیایی زیرا بدان اندازه توانایت آفریده ام که در آن فرو نیفتی .

(دکتر علی شریعتی)

نه در حالتی بمان نه در جایی بمان همواره روحی مهاجر باش به سوی انجا که می توانی انسان باشی به سوی انجا که از انچه هستند و هستی فاصله بگیری این رسالت دائمی توست

(دکتر علی شریعتی)

تنها امید من به زندگی انست که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم…

(دکتر علی شریعتی)

داستان‌من‌داستان‌عطار است‌. ما صوفیان‌همه‌خویشاوندان‌یکدیگریم‌و پروردگان‌یک‌مکتبیم‌، مغولی‌او را از آن‌پس‌که‌ریختند و زدند و کشتند و سوختند و غارت‌کردند و بردند و رفتند، اسیر کرد و ریسمانی‌بر گردنش‌بست‌و به‌بندگی‌خویشتن‌آورد و بر باازر عرضه‌اش‌کرد تا بفروشدش‌، مردی‌آمد خریدار، گفت‌این‌بنده‌به‌چند؟ مغول‌گفت‌به‌چند خری‌؟ گفت‌به‌ هزار درهم‌. عطار گفت‌مفروش‌که‌بیش‌از این‌ارزم‌. نفروخت‌، دیگر آمد و گفت‌: به‌یک‌دینار! عطار گفت‌: بفروش‌که‌کمتر از این‌ارزم‌! مغول‌در غضب‌آمد و سرش‌را به‌تیغ‌برکند. عطار سر بریده‌خویش‌را ار خاک‌برگرفت‌. می‌دوید و در نای‌خون‌آلودش‌نعره‌ی‌مستانه‌ی‌شوق‌می‌زد و شتابان‌می‌رفت‌تا به‌آنجا که‌هم‌اکنون‌گور او است‌بایستاد و سر از دست‌بنهاد و آرام‌گرفت‌.

آری‌، در این‌باازر سوداگری‌را شیوه‌ای‌دیگر است‌و کسی‌فهم‌کند که‌سودازده‌باشد و گرفتار موج‌سودا که‌همسایه‌دیوار به‌دیوار جنون‌است‌! و چه‌می‌گویم‌؟ جنون‌نرمش‌می‌کند و در برج‌پولاد می‌گیرد و شمع‌بیزارش‌می‌سازد و وای‌که‌چه‌شورانگیز و عظیم‌است‌عشق‌و ایمان‌! و دریغ‌که‌فهمهای‌خو کرده‌به‌اندکها و آلوده‌به‌پلیدیها آن‌را به‌زن‌و هوس‌و پستی‌شهوت‌و پلیدی‌زر و دنائت‌زور و… بالاخره‌به‌دنیا و به‌زندگیش‌آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌که‌کسی‌در همه‌عالم‌نمی‌داند می‌شناسند که‌آدمیان‌عشق‌خدا را می‌شناسند و عشق‌زن‌را و عشق‌زر را و عشق‌جاه‌را و از این‌گونه‌… و آنچه‌با اویم‌با این‌رنگها بیگانه‌است‌، عشقی‌است‌به‌معشوقی‌که‌از آدمیان‌است‌… اما… افسوس‌که‌… نیست‌!

معشوق‌من‌چنان‌لطیف‌است‌که‌خود را به‌«بودن‌» نیالوده‌است‌که‌اگر جامه‌ی‌وجود بر تن‌می‌کرد نه‌معشوق‌من‌بود.
معشوق‌من‌، راز من‌، موعود بکت‌، «گودو» بکت‌است‌، منتظری‌که‌هیچ‌گاه‌نمی‌رسد! انتظاری‌که‌همواره‌پس‌از مرگ‌پایان‌می‌گیرد، چنان‌که‌این‌عشق‌نیز… هم‌!

(دکتر علی شریعتی)

بودا زندگی را رنج ، علی دنیا را پلید ، سارتر طبیعت را بی معنی و بکت انتظار را پوچ و کامو…..* عبث یا فته اند . همه شان به روی یک قله رسیده اند و از انجا این جهان و حیات را می نگرند . هر چند فاصله شان به دوری کفر و دین .

(دکتر علی شریعتی)

و رفتم و رفتم ،نه به جائی ، که نمی دانستم به کجا ؟ رفتم و رفتم تا اینجا نباشم که هرگاه می بینم طلوع امروز را در همان جایی هستم که دیروز نیز بودم، از زبونی و بیهودگی خویش بیزار می شوم.

(دکتر علی شریعتی)

چه می بینم ؟ این کیست ؟ این مسافر کیست ؟ این عرب نیست . چهره اش به روشنایی سپیده است ، پیشانیش باز ، سیمایش غبار راه گرفته ، چشمانش رنگ بر گشته، خسته ، کوفته ، تشنه، بیتاب….. پیداست که از سفری دور می آید پیداست که سالها آواره بوده است …. پیداست که از کویری سوخته می رسد .

اِ ، این چهره را می شناسم ! او را دیده ام ….این همان…در کنار آتشکده …ها… در آن کلیسا….که از پنجره ناگهان بیرون پرید ….

اِ … این سلمان است !

و بعد سلمان ماند ، در نخستین دیدار ایمان آورد و دیگر تا پایان عمر آرام گرفت و «سلمان منّا»نام گرفت و صاحب سر «پیام آور » شد و محمد با او خود را در انبوه مهاجران و انصار ، آن کوه سنگینی که بر سینه اش آوار شده بود سبکتر احساس می کرد چه، سلمان بخشی از آن را خود بر دوش جانش گرفت ، هرگاه دردها بر جانش می ریخت سلمان را فرا می خواند و در چشم های آشنای او ناله می کرد در گفتگوی با او فریاد می زد و آسوده می شد

خدا برای تنهائیش آدم را آفرید

محمد سلمان را یافت

و علی تا پایان حیاتش تنها ماند

(دکتر علی شریعتی)

هیچ کس و هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که دیدنش به اندازه باز کردن تمام چشو بیرزد.

(دکتر علی شریعتی)

ویرانه ای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی می ایند و از من هرچه را بتوانند و بخاهند.برمیگیرند و می برند.

(دکتر علی شریعتی)

می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم .
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش .
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی .
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را .

(دکتر علی شریعتی)

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد … باعث ریختن اشک های تو نمی شود

(دکتر علی شریعتی)

در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم . شاید این است دلیل تنهایی ما!

(دکتر علی شریعتی)

مهم نیست قفل ها دست کیه مهم اینه که کلیدها دست خداست

(دکتر علی شریعتی)

ای دوست بمان،بایست و تکیه نکون هیچ کجا جایی برای تکیه کردن نیست.هیچکس شانه هایی برای تکیه کردن تو ندارد.نادانی از آن کسی که می داند به چه تکیه کند چون نمی فهمد که دیگر هیچ تکیه گاهی نیست.

(دکتر علی شریعتی)

من ایمانم را
عشقم را
به زندگی کردن نیز نخواهم آلود

(دکتر علی شریعتی)

هر موجودی در طبیعت “آنچنان است که باید باشد”
و تنها انسان است که هرگز آنچنان که ابید باشد نیست

(دکتر علی شریعتی)

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازمه .وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تونه از طرف موافق جریان آب حرکت کنه

(دکتر علی شریعتی)

در این مثنوی بزرگ طبیعت ، مصراعی ناتمامیم که وجودمان در پی یک بیت شدن !

(دکتر علی شریعتی)

 

هر چه هست برای مصلحتی است,

هر که هست به خاطر منفعتی است,

هیچ چیز به “خودش” نمی ارزد,

هیچ کس به “خودش” چیزی نیست,

همه چیز را و همه کس را برای سودی و فایده ای گذاشته اند.

(دکتر علی شریعتی)

حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم!

(دکتر علی شریعتی)

نامم را پدرم نام خانوادگیم را هم اجدادم انتخاب کردند بگذارید راهم را خودم انتخاب کنم

(دکتر علی شریعتی)

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما … آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم،

آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

(دکتر علی شریعتی)

حتی خدا هم دوست دارد که بشناسندش

(دکتر علی شریعتی)

وارد کردن علم و صنعت ، در اجتماع بی ایمان و بدون ایدوئولوژی مشخص ، همچون فرو کردن درخت های بزرگ و میوه دار است در زمین نامساعد در فصل نا مناسب

(دکتر علی شریعتی)

فلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می شود : فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی

(دکتر علی شریعتی)

هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی شود ، دشمن زنده کننده دشمن است ، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می کند ، دوست است یا دشمنی که در جامعه ، دوست، خودش را نشان می دهد

(دکتر علی شریعتی)

هنر تجلی روح خلاق آدمی است، هنر با مذهب خویشاوندی دیرین دارد… هنر یک ذات عرفانی و جوهر احساس مذهبی دارد

(دکتر علی شریعتی)

از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه برم

(دکتر علی شریعتی)

آنان که « عشق » را در زندگی «خلق » جانشین « نان » می کنند، فریبکارانند، که نام فریبشان را « زهد» گذاشته اند.

(دکتر علی شریعتی)

مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تا ریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»!

(دکتر علی شریعتی)

هر کس مسیحی دارد، بودایی که باید از غیب برسد ، ظهور کند ، بر او ظاهر گردد و نیمه اش را در بر گیرد و تمام شود. زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها ، مگر نه وحدت غایت آفرینش است ؟ پروانه مسیح شمع است ، شمع تنها در جمع ، چشم انتظار او بود ، مگر نه هر کسی در انتظار است؟

(دکتر علی شریعتی)

چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ، نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند.
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟

(دکتر علی شریعتی)

و نیکی نکرده است ،نیکی او شده است

(دکتر علی شریعتی)

خدایا:عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار

(دکتر علی شریعتی)

خدایا:مرا همواره،آگاه و هوشیاردار،تا پیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری-مثبت یا منفی-قضاوت نکنم.

(دکتر علی شریعتی)

من دشمن تو و عقاید تو هستم،اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم.

(دکتر علی شریعتی)

خدایا:به من توفیق تلاش،در شکست،صبر در نومیدی،رفتن ،بی همراه؛جهاد ، بی سلاح؛کار،بی پاداش؛فداکاری،درسکوت؛دین،بی دنیا؛مذهب،بی عوام؛عظمت،بی نام؛خدمت،بی نان؛ایمان،بی ریا؛خوبی،بی نمود؛گستاخی،بی خامی؛قناعت،بی غرور؛عشق،بی هوس؛تنهایی،در انبوه جمعیت؛دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛روزی کن

(دکتر علی شریعتی)

مذهب،اگر پیش از مرگ به کار نیاید،پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد

(دکتر علی شریعتی)

ضعف و یأس ! هرگز! این دو فرزند نامشروع زوجی است که در آن ، پدر « کفر » است و مادر« خودخواهی »

(دکتر علی شریعتی)

روحی که در درد پخته می شود آرام می گیرد. احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمیتواند یافت ، آرام میگیرد . کسی که میداند کسی از راه نخواهد رسید به یقین می رسد . غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین! سکوت بر سر فریاد . سکونت گرفتن در طوفان !

(دکتر علی شریعتی)

شهرت طلبی برای فراموش کردن خود در دیگران است یا یافتن کاذب خویش در دیگران

(دکتر علی شریعتی)

چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارد

(دکتر علی شریعتی)

من اکنون ، شب و روز ، در جستجوی همه آن من هایی ام که این طبیعت بیگانه ، به حیله و «بی حضور من » ، بر من تحمیل کرده است ، تا همه را در پای « او » که به اعجاز خویش به اندرونم پا گذاشته است . قربانی کنم.

(دکتر علی شریعتی)

وحشی ترین « غرور» های پولادین و طوفانی ترین « عصیان » های آتشین ، در اوج صعو دش ، در آخرین نقطه جستنش ، فواره ای است که پس از گریختن از تنگنای تاریک جبر ، در جستجوی آرام یافتن ،به دعوت جاذبه ای ، سر فرود می آورد تا خود را در دامان خویشاوندش محو کند و رها گشته از بند هر بیگانگی ، از حیرت دردناک رهایی در پیوند خویشاوندش رها گردد.

(دکتر علی شریعتی)

چرا می آسایی ؟ تا بتوانم کار کنم! چرا کار می کنی؟ تا بتوانم بیاسایم. تولید برای مصرف و مصرف برای تولید .انسان امروز چه می کند ؟ این همه رنج و تلاش سرسام آور برای چیست؟ برای تهیه وسایل آسایش .آسایش زندگیش فدای ساختن ِ وسایل آسایش زندگی

(دکتر علی شریعتی)

آن هایی که رفتند کاری حسینی کردند،و آن هایی که ماندند باید کاری زینبی کنند و گر نه یزیدی اند.

(دکتر علی شریعتی)

ای آزادی چه زندان ها که برای تو نکشیده ام و چه زندان ها که نخواهم کشید!

(دکتر علی شریعتی)

هر کس آنچنان میمیرد که زندگی می کند.

(دکتر علی شریعتی)

خدایا به هر کس دوست می داری بیاموز که ” عشق” از “زندگی کردن” بهتر است.
و هر که را بیشتر دوست می داری، بچشان که ” دوست داشتن” هم از “عشق” بالاتر است.

(دکتر علی شریعتی)

خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو

(دکتر علی شریعتی)

ای عشق تا پیاده نمانم ، سوارم نخواهی کرد. تا بی پناه نگردم پناهم نخواهی داد . تا نیفتم دستم را نخواهی گرفت…

(دکتر علی شریعتی)

خوب بودن ! کلمه هیجان اوری نیست ، خوبی در فارسی ، شکوه و عظمت خارق العاده ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و بی خاصیت بودن هم صف است . خوب بودن در نظر ما یعنی بد نبودن ! و این معنی مبتذلی ست !


(دکتر علی شریعتی)

«صمیمانه ترین نامه ها نامه هایی است که به هیچکس مینویسیم» و« سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کند» و اینها است «حرف هایی که هر کسی برای نگفتن دارد».

(دکتر علی شریعتی)

کسی که نمی خواهد ببیند پلک هایش را بیثمر چرا بگشاید ؟ آنگاه که هیچ چیز در زندگی به دیدن نیرزد ، آنگاه که هیچ تماشایی نیست ، دریغ است که نگاهی را که جز برای دیدار های پرشکوه و ارجمند نساخته اند بیهوده به هدر داد

(دکتر علی شریعتی)

چه هراس انگیز است چراغی برافروختن در آنجا که جز زشتی هیچ نیست!

(دکتر علی شریعتی)

من دیگر ناله نمی کنم

نه…

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است

می خواهم فریاد بزنم!

اما اگر نتوانستم سکوت می کنم

خاموش بودن بهتر از نالیدن است …

(دکتر علی شریعتی)

به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!!

(دکتر علی شریعتی)

پروردگارم ،مهربان من

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی …

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

“تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی”

“کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم”

دردم ، درد “بی کسی” بود

(دکتر علی شریعتی)

در زندگی طوری باش که انانکه خدا را نمی شناسند ،تورا که می شناسند خدا را بشناسند!

(دکتر علی شریعتی)


بگذار که شیطنت عشق ، چشمان تو رو بر عریانی خویش بگشاید و کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن

(دکتر علی شریعتی)

چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بیآنکه چیزی بگویند و چه کم اند کسانی که حرف نمی زنند اما بسیار می گویند.

(دکتر علی شریعتی)

و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی ، خوشاوندی پنهان در ناآشنایی

(دکتر علی شریعتی)

هر کس به اندازه ی عصیانی که دارد ارزش دارد.

(دکتر علی شریعتی)

شرم از خویش ، عالیترین اوج خودآگاهی است.

(دکتر علی شریعتی)

اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

(دکتر علی شریعتی)

کنون زمان منتظر یک تن است. همه چیز در انتظار یک فرد است. فردی که تجسم همه ارزشهایی است که دارد نابود می شود و مجسمه همه ایده آل هایی است که بی یتور و بی حامی مانده و مظهر عقیده و ایمانی است که بهترین پاسدارانش به خدمت دشمن رفته اند . آری اکنون در انتظار این است که یک مرد چه می کند ؟

(دکتر علی شریعتی)

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها باید به اجبار خفت

(دکتر علی شریعتی)

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود کاش بجای نشان دادن زخمهای تنش افکارش را نشانمان می دادند

(دکتر علی شریعتی)

عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه
واز روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و
هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و
تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،
و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.

عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.

عشق جنون است
و جنون چیزی جز خرابی
و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود
و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را
در دوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،
بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.

عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.

عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.

ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ،
که دوست را به دوست می برد.

عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد
ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:
“هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و
معشوق نیز منفور میگردد

دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست.”

 (دکتر علی شریعتی)

هیچ چیز نمی توانم بگویم
هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …
آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
احساس می کنم
که پرنده ی موهومی شده ام که
وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
اصلا نمی دانستم ،
احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
اما من در برابر وحشی ترین و نیرومند ترین وسواس ها می ایستم
ایستادن!
چه مصدری و آقاتر از این در زبان بشر هست؟
می توانم باستم و صبر کنم ، تحمل کنم
و نیز می توانم کسی را که با من آشناست ، خویشاوند است، به من مومن است،وادار کنم
بایستد، تحمل کند، صبور باشد

(دکتر علی شریعتی)

مگر نه حرفهایی هست برای نگفتن ، غیر از حرفهایی که نمی توان گفت یا خوب نیست گفتنش یا…نه! حرفهایی هست برای نگفتن وارزش عمیق هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
وکتاب هایی هست برای ننوشتن ومن اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم وخود به کلبه بی در وپنجرهای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.
جلد سوم ،جلد مشکلی است،ازهمه ی راه ها وبی راهه هایی که تا کنون آمده ام صعب تر وسخت تر است …باید خود را برای آغاز چنین سفری آماده کنم قدرت تحمل وصبرم را افزون تر سازم وپس از همه ی کوشش ها وتمرین ها از خداوند نیز یاری توفیق بخواهم.
و شما ای مردم ! ای دوست من ، خویشاوند من ، ای خواننده ی عزیز نوشته های من ! ای که سال ها است چشم به نوک این قلم دوخته اید تا از آن سخن بشنوید ، تا، نگاه تان قدم به قدم ، کلمه به کلمه رفتن آن را دنبال کند و از هر جا می گذرد ، به هر جا می رود پا بر جای پای آن بنهد وهمه جا را بدرقه کند ، شما از یک تصویر ، تصویر در قالب گرفته ی بر دیوار چه می خواهید ؟ قابی که بر حرم دیوار میخکوب شده است ، چشمی که بر سنگ قبر شهید گمنامی برای ابد ثابت مانده است ؟
وشما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت وشما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت .
وشما ای کسانی که هرگاه که حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم، پس از این مرا کمتر خواهید دید…

(دکتر علی شریعتی)

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریاو دریا….

(دکتر علی شریعتی)

برایتان دعا میکنم تا خدا از شما بگیرد هر آنچه که خدا را از شما میگیرد .

(دکتر علی شریعتی)

اما آنکه مسئول است، مسئول ساختن است نباید ویران کردن را بیاموزد!؟

(دکتر علی شریعتی)

برای کسی که ناله نیز نمیتواند ، که حلقوم فریاد ندارد ، قلب عصیان ندارد چه می گویم؟ حتی نمیتواند بلرزد ، اخم کند نمیتواند در این خلوت مرگ بار تنهایی حتی بر پیشانیش مشت بزند نمیتواند تحمل کند نمیتواند…نمیتواند بگرید…
نمیدانی برای یک اسکلت درد کشیدن چگونه سخت است ! تا کجا سخت است

(دکتر علی شریعتی)

نمیتوانم سکوت را تحمل کنم نمیتوانم چیزی بگویم ولی ساکت خواهم ماند .
اما من اکنون احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل می کند
و میداند که از آن پس آرامش است و نجات و خسته از رنج زندگی که
« جز احتضاری که یک عمر به طول میانجامد هیچ نیست »
سر به زانوی معشوق خویش خواهم نهاد
و سیراب و سرشار در زیر دست های او که دو مسیح خاموشند ،
نوازش خواهند شد

(دکتر علی شریعتی)

و پیش از اینکه بیندیشی که چه بگویی بیندیش که چه می گویم

(دکتر علی شریعتی)

دنیا را بد ساختند!
کسی را که دوست داری، دوستت ندارد!
کسی که تو را دوست دارد، تو دوستش نداری!
اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد، به رسم و آیین زندگانی به هم نمیرسید!
و این رنج است!
زندگی یعنی این!

(دکتر علی شریعتی)

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند!

(دکتر علی شریعتی)

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد!

(دکتر علی شریعتی)

از انسانها غمی به دل نگیر
زیرا خود نیز غمگینند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.
پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند!

(دکتر علی شریعتی)

شما : ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید !
پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.
و شما : ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید !
پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.
و شما : ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم…
پس از این مرا کمتر خواهید دید !!

(دکتر علی شریعتی)

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم. اندیشه ما را برده کرده اند. دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم.

(دکتر علی شریعتی)

شرافت مرد ، به بکارت زن میماند! …
یکبار که لکه دار شود ، دیگر قابل جبران نخواهد بود! …

(دکتر علی شریعتی)

الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی ، و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟!!!
خدایا : عقیده مرا ازدست ” عقده ام”مصون بدار.
خدایا : به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانی کن .
خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت “تعصب” “احساس” و “اشراق” محروم نساز.
خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی قضاوت نکنم.
خدایا : جهل آمیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.
خدایا : شهرت منی را که:”میخواهم باشم” قربانی منی که ” میخواهند باشم” نکند.
خدایا : درروح من اختلاف در “انسانیت” را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.
خدایا : مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله در امان دار.
خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم.
خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.
خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا درانبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز

(دکتر علی شریعتی)

ای خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گشتاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت
ببخش

(دکتر علی شریعتی)

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد!

(دکتر علی شریعتی)

در دورانی که همه دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش

(دکتر علی شریعتی)

اگر توانستی نفهمی می توانی خوشبخت باشی

(دکتر علی شریعتی)

یکی دوست دارد آنچنان که پول دارد و جاه و مقام دارد ، زور دارد ، دیگری دوستدار کسی است چنان که فرزند کسی است ، همزاد و هم نژاد کسی است ، خویشاوند کسی نمی تواند خویشاوندی را نابود کند اما رفیق کسی می تواند رفاقت را نابود انگارد.

(دکتر علی شریعتی)

آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند

(دکتر علی شریعتی)

خدایا سرنوشت مرا خیر بنویس ، تقدیری مبارک
تا هر چه را که تو دیر می خواهی ،زود نخواهم
و هر چه را که تو زود می خواهی، دیر نخواهم

روح های اندک و بی سرمایه اند که در بی دردی ، به ابتذال میکشند
عشق های مزاجی اند که در وصال می میرند
در پیری می پژمردند ، سراب ها زود پایان می گیرند ،
اما روح های بزرگ و سرمایه دار که گنجینه های بیشمار در خود پنهان کرده اند ،
روح های نیرومند و توانا که خلاقند و هنرمند ، روح هایی که امانت دار خدایند و همانند خدا مسجود ملائک … اینان در « نیل » در « وصال » در « کام »
به رکود نمی افتند ،
نمی پوسند ، عفونت
نمی گیرند .
احساس هایی که همچون طلایند ، از آرامش ، از ماندن زنگ نمی زنند ، روح های مسی آهنی ، حلبی ، گوشتی ، مردابی …چنینند.
دو روح ثروتمند و هنرمند می توانند برای همیشه هم را استخراج کنند ،
هم را بسازند
و این خود یک زندگی کردن است
و اینچنین هم را دوست بدارند .
و این خود یک زندگی کردن است .

(دکتر علی شریعتی)

روزی از روزها ، شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم تا هرچه دیرتر بیفتم ، هر چه دیرتر و دورتر بمیرم ، نمی خواهم حتی یگ گام یا یک لحظه پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم

(دکتر علی شریعتی)


:: موضوعات مرتبط: سخنان دکترعلی شریعتی , ,
:: برچسب‌ها: سخنان زیبای دکترعلی شریعتی , سخنان دکترعلی شریعتی , سخنان ناب دکترعلی شریعتی , سخنان علی شریعتی , سخنان شریعتی , سخنان زیبا , سخنان سنجیده , سخنان سنگین , سخنان زیبا , سخنان مفهومی , سخنان ناب , سخنان خوب , سخنانی از بزرگان , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com